مرکب من که دادهٔ شه بود


جان فدای مراکب شه کرد

بنده را با پیادگان سپاه


درچنین جایگاه همره کرد

اندر آمد ز بی جوی از پای


رویم از غم به گونهٔ که کرد

سالها گفت باز نتوانم


آنچه با من فلک درین مه کرد